آن یک شب …

وزن پاهایش غیرقابل تحمل شده بود

آرام آرام قدم برمیداشت

شاید امروز می توانست بهترین روز زندگی اش باشد…

آرزوئی که هر دختری دارد … اما نه برای او …

همه چیز به آن یک شب برمیگشت

از کودکی این صحنه ها را در رویایش تصور میکرد اما کاملا متفاوت

قطره هایی بر روی گونه اش لیز می خورد و کسی پایین افتادنشان را نمی دید

لرزش پاها و دستانش اورا به مانند پیرزنی ناتوان ساخته بود

اما کجا بود چشم هایی که بنگرد …

وکجا بود قلب هایی که درک کند …

در آن لحظه ها .. او تنها بود … شاید …

اگر هم تنها نبود دستی برای یاری نبود

پله ها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت

آن تماس که خانه را به هم ریخت …

مهمانی که قرار بود بیاید یک مهمان معمولی نبود ، کسی که بعد از شام می آید یا خیر را می آورد یا شر را …

همه انتظار خیر را می کشیدند…تک تک خواهران و پدر و مادرش …

به نظر پدر اتفاق بسیار ساده ای بود ، نه تغییری در رفتارش دیده میشد و نه در کلامش

وآن لحظه بود که پله ها به اتمام رسید و او در مقابل دری بود که بیش از پیش بزرگ بود

اطرافش در جشن و پایکوبی غرق شده بود اما باتلاق سکوت دخترک را در خود می بلعید

هیچ چیزی نمی شنید بجز ضربه های ساعتی که گذشت هر ثانیه را یادآور میشد

لحظاتی که برای دیگران ناچیز و یک چشم برهم زدن بود ، برای دخترک در سیاهچال ذهنش به مانند سالها میگذشت

در ورودی انتظار او را میکشید و مدای بود آماده رد شدن دخترک بود

مهمان هایی که نزدیک نیمه شب وارد خانه شدند لبخند بر لب اما چهره ی سردی داشتند که لرزه بر بدن سارا می انداخت

تاریکی هم می توانست در روشنایی بوجود بیاید و ترسی که می توانست در امن ترین مکان هر فرد ، در خانه اش به سراغش بیاید

پدری که اشاره میکرد تا سارا از دید مهمانان خارج شود ، او را شایسته نمیدانست تا در سرنوشتش حق انتخاب و تاثیری داشته باشد

مادری که دخترک را از صحنه دور میکرد تا باعث خشم پدرش نشود

سارا در گوشه آشپزخانه زانوهایش را در آغوش گرفته بود

می فهمید که اتفاقاتی در اطرافش می افتد اما متوجه اهمیت آنها را نمی دانست

شاید باید دقت میکرد تا بداند حداقل چه سرنوشتی را برایش تعیین میکنند

اما…

اما او فقط یک دختر بود …

یک دختر حق هیچ انتخابی ندارد …

فقط باید تلاش کند تا باعث آبروریزی و سرافکندگی خانواده نشود

از میان مهمانان جشن میگذشت ، صورتش پوشانده بود اما تشخیص میداد چه کسانی به او تبریک می گفتند

پایکوبی دیگران و موسیقی بدنش را به لرزه می انداخت

حال باید می نشست در انتظار داماد تا خطبه عقد جاری شود

سر به زیر زمزمه هایی می شنید

آنها تمام شروط پدر را بدون قید و شرط قبول می کردند و انگار راه دیگری بجز ازدواج نداشت

ازدواج با فردی که به هیچ وجه نمی شناخت

از صدای سوت و جیغ میشد فهمید که داماد حاضر شده است

سارا نشست اورا کنارش حس کرد

بدون هیچ مکثی یک نفر شروع کرد به خواندن خطبه عقد …

مبلغی که آنها و پدر برای شیربها قبول کرده بودند بسیار بالا بود و می توانست زندگی خانواده را تغییر دهد ، پس معامله انجام میشد و سارا فقط یک جنس برای فروش بود

توافق انجام شد و مهمانان رفتند و پدر که میگفت :

  • یک دختر هرچقدر هم خوب باشد به خوبی پسر نیست ، دختر متعلق به مردم است و حالا دخترمان سروسامان میگیرد

ـ بله

این صدای عروس برای تایید عقد بودتا وکالت دهد و صدای شادی جمع بود که فضا را پر کرده بود

وقتی پارچه را از روی صورتش برداشتند در نگاه اول درد را در قفسه سینه اش حس کرد

داماد با صورتی پر از چروک و موهایی سفید حداقل چهل سال پیرتر از سارا بود …

و حالا می دانست که همه او را تنها گذاشته اند…

.

نویسنده : علیرضاهزاره

.

این داستان برای کمی فکر و تامل نوشته شده تا فشار بر دختران را کمتر کنیم فشاری برای ازدواج به زور

آنها هم حق این را دارند تا در سرنوشتشان تاثیر بگذارند

Did you like this?
Tip علیرضا هزاره with Cryptocurrency

Donate Bitcoin to علیرضا هزاره

Scan to Donate Bitcoin to علیرضا هزاره
Scan the QR code or copy the address below into your wallet to send some bitcoin:

Donate Bitcoin Cash to علیرضا هزاره

Scan to Donate Bitcoin Cash to علیرضا هزاره
Scan the QR code or copy the address below into your wallet to send bitcoin:

Donate Ethereum to علیرضا هزاره

Scan to Donate Ethereum to علیرضا هزاره
Scan the QR code or copy the address below into your wallet to send some Ether:

Donate Litecoin to علیرضا هزاره

Scan to Donate Litecoin to علیرضا هزاره
Scan the QR code or copy the address below into your wallet to send some Litecoin:

Donate Monero to علیرضا هزاره

Scan to Donate Monero to علیرضا هزاره
Scan the QR code or copy the address below into your wallet to send some Monero:

Donate ZCash to علیرضا هزاره

Scan to Donate ZCash to علیرضا هزاره
Scan the QR code or copy the address below into your wallet to send some ZCash: