اشک هایم را برروی زمین میریزم
در آن جاست
منتظر است
مدت هاست
صبرش به سر آمده
من هم همینطور
دیگر کافیست
اگر نمی آمد
من به سراغش می رفتم
سالها گذشت
ابتدا دوست داشتم بگریزم
مدتی که گذشت
رازش را فهمیدم
او با من است
مرا ترک نمی کند
در زمان مناسب
در آغوشم می کشد
این زندگی کافیست
هر چه را باید نداشته ام
هر چه را باید نخورده ام
هرچه را باید ندیده ام
در انتظار من است
با آغوش باز می پذیرمش
حالا که نوبت من است
به دیدار خدایم می روم
نویسنده : علیرضاهزاره