|
|
نوشته شده در یکشنبه 14 بهمن 1397
ساعت : 09:20 ق.ظ
نویسنده : علیرضا هزاره
|
|
سریع قدم میزد صورتش را پوشانده بود لبه های پالتو را روی صورتش میکشید پراسترس . نیم نگاهی به اطراف میکرد و قدم هایش را بلند و تندتر برمیداشت . انگار نیمه شب بود چراغ ها نوبتی چشمک میزدند سایه ها شهر را دردست داشتند . هیولای ترس وجودش را فرا گرفته بود تیز تر به اطراف مینگریست صدایی می آید . ایستاد صدا قطع شد چند قدم برداشت صدایی می آمد . همزمان با قدم ها صدا بلند و بلند تر میشد نزدیک و نزدیک تر . فرصتی نیست باید سریع تر دور شد خود را به داخل کوچه تارک تری انداخت . اما افسوس سایه آنجا بود . در یک لحظه حتی چیزی جز یک جفت کفش پاره باقی نمانده بود . . . نویسنده:علیرضاهزاره . . لطفا به این متن نظر دهید
:: مرتبط با:
بهترین ها ,
داستان تک بخشی ,
:: برچسبها:
سایه ,
ترسناک ,
علیرضاهزاره ,
داستان ,
داستان ترسناک ,
داستان جذاب ,
متن ,
:: لینک های مرتبط:
کالاگردی ,
فصل اول رمان مهسا ,
|
|
|