|
|
نوشته شده در جمعه 27 مهر 1397
ساعت : 11:51 ب.ظ
نویسنده : علیرضا هزاره
|
|
به زیبایی لبخند میزد، مهلت فرار به ثانیه ای هم نمیداد، بیصدا فریاد میزد، موجی از درخواست ها در گوهره ی چشمانش میدرخشید، نگاهش افراد را به دندان میگرفت، چشمانش به مانند ستاره ای میدرخشید، منتظر است... نمیتوان دردی در چهره اش پیدا کرد، ناگهان... الماسی از قلب ستاره بیرون پرید، لبخند بی خواهان از مهلکه گریخت، سخنی نگفت،
فقط ،
به خواب رفت...
نویسنده:علیرضاهزاره
:: مرتبط با:
متن ,
:: برچسبها:
خواب ,
علیرضاهزاره ,
داستان ,
رمان ,
نثر ,
ادبی ,
متن کوتاه ,
|
|
|