بخش دو را در این صفحه بخوانید
پیرمرد و پیرمرد
بخش 3 – غریبه ی عجیب
مانند همیشه در پارک نشسته بود
به صبح فکر می کرد
یکی از همسایه ها وقتی او بیرون آمد آشغال هایش را وسط کوچه انداخت و او هم از شدت عصبانیت برای این بی فرهنگی کیسه زباله را پاره کرده بود وکل زباله را از بالای در به داخل حیاط فرد خطاکار ریخته بود تا ادب شود
بهترین کار بود
مدت ها بود که برای ادب کردن همسایه ها کاری نکرده بود
فرصتی پیش نمی آمد و آنها حساب کار از دستشان دررفته بود
در افکار خودش غرق بود که ناگهان صدای بلندی وجودش را به لرزه درآورد
بیرون از پارک در خیابان ماشینی قدیمی به بغل یک بنز زده بود
صدای فریاد ها و ناسزاهای زنی می آمد که مطمئنا صاحب بنز بود
اما به نظر صاحب ماشین دیگر حتی پیاده نشد ، از خلوت بودن خیابان استفاده کرد و دنده عقب با سرعت از محل دور شد
زن بیچاره کاری جز ناسزا گفتن نتوانست بکند
در مسیر بازگشت کوچه کمی شلوغ بود و عده ای از همسایه ها یکجا جمع شده بودند
با نزدیک شدن بهزاد این آقای سازگار بود که به سمتش حرکت کرد و شروع به ناسازگاری کرد
با صدای بلند فحش می داد و ادعا می کرد که مطمئن است که ریختن زباله ها در حیاط خانه اش کار بهزاد است
بهزاد بدون هیچ توجهی به پرخاشگری سازگار به سمت در خانه اش تغییر مسیر داد و با صدایی آرام گفت
ـ باید ادب میشدی …
حرف بهزاد همان یک ذره صبری که سازگار داشت را لبریز کرد و به سمت بهزاد حمله ور شد و یقه اش را محکم گرفت
در همین موقع ماشین قدیمی جلوی پای هردوی آنها به سختی ترمز کرد
از سپر جلوی ماشین چیزی باقی نمانده بود
این همان ماشین تصادفی پارک بود
پیرمردی با عصا از ماشین پیاده شد و همان طور که بهزاد و سازگار وتمام همسایه ها نگاهش می کردند به سمت سازگار رفت وبا عصا جوری به سر سازگار ضربه زد که برروی زمین افتاد
پیرمرد عجیب رو به سمت بهزاد کرد و گفت:
ـ زودباش ، سوار ماشین شو ، باید فرار کنیم …
بهزاد به سازگار که دستش را روی سرش گرفته بود و تمام صورت و لباس هایش خونی بود نگاهی کرد ، سرش را برگرداندو دید در همین چند لحظه کوتاه غریبه عجیب سوار بر ماشینش شده و به او اشاره میکند
بهزاد تا خواست تکانی به خود دهد ماشین پلیس سررسید
نویسنده : علیرضا هزاره