شاید …

به دیدارم بیا شاید غمی باشد

میان این غم ، شاید که آدمی باشد

به فکر دردهایت نباش ، شاید که حکمتی باشد

به دور از حکمتت ، خبر های بدی باشد

میان سختی گرفتاری ، شاید که قسمتت باشد

درون حفره ی غم خوشی منزلش باشد

به این و آن نگر شاید ، که خنده از غمش باشد

غم و گریه اش ، نشان شادی اش باشد

میان دواهایش ، شاید که درمانش باشد

درد های هرروزه اش ، نشان زنده بودنش باشد

به دیده ام بنگر که تنهایم ، شاید که در پی ات باشم

نخواهم گفت میخواهمت ، شاید غرور منزلش باشد

از لحظه هایت فاصله می گیرم ، شاید که مانع خنده ات باشم

به امید فردا می نشینم ، شاید که انتخابت باشم

سالها گذشت و نیامد صدای پایت ، شاید که قبرستان خانه ام باشد

نویسنده : علیرضا هزاره